کتاب ها بذرهای باغ ادبیات هستند که وقتی با بیان زیبا و دلچسب به آنها رسیدگی می کنیم و می خوانیمشان، از آن بذرها میوه های سخنوری رشد می کنند.

یار جفادیده!!!

اینقدر در طول مدرسه و دانشگاه کتاب های رنگارنگ و مختلف به اجبار و یا بعضاً برحسب علاقه به مغز ما خورانده شده است که فارغ از با ارزش بودن آنها دیگر تا اسم کتاب می آید احساس می کنیم که باید یک سطر آن را هزار بار بخوانیم تا حفظ شویم. این عادت شکل گرفته در طی سالیان سال ایجاد شده است و به خاطر همین است که به محض اتمام دوره تحصیل تا اسم کتاب می اید یا خوابمان می گیرد یا گریه مان. اما تعداد معدوی عاشق کتاب هستند که از این اشتباه تاریخی به سلامت بیرون آمده اند و فهمیده اند که گذشته درگذشته و اکنون باید برحسب علاقه خود کتاب را بگیرند و بخوانند و به آن اجرا کنند.  زیرا به این درک رسیده اند که تنها یار مهربان و تنها یار بی توقع در این دنیای پر از خواسته فقط و فقط کتاب است.
اما چرا باید کتاب بخوانیم؟ باید کتاب بخوانیم که مغزمان را پر از اطلاعات کنیم و بعد از مدتی فیوز بپرد؟
نه اشتباه همین جاست. باید کتاب بخوانیم چون باید مغزمان را ورزش بدهیم. مغزی که تنها فرمانده بدن و ذهن ماست و اگر اموزش ویا تجربه کسب نکند هیچ فرقی با مجودان زنده دیگر ندارد.

چرا باید کتاب بخوانیم؟